عشق
به پروانه گفتم:"عشق چیست؟" گفت:"از من زیباتر است...."
به شمع گفتم:"عشق چیست؟"گفت:"از من سوزان تر است..........."
به عشق گفتم:"آخر تو چیستی؟" گفت:"نگاهی بیش نیستم......."
موضوعات مرتبط: عشقی
به پروانه گفتم:"عشق چیست؟" گفت:"از من زیباتر است...."
به شمع گفتم:"عشق چیست؟"گفت:"از من سوزان تر است..........."
به عشق گفتم:"آخر تو چیستی؟" گفت:"نگاهی بیش نیستم......."
نه شاعرم تا بتونم واسه نگاهت غزل بگم
نه قادرم تا بتونم واسه چشات قصد بگم
فقط اینو خوب میدونم تا زنده ام تا جون دارم دوست دارم..........................
هـمه در دنیـا کـسی را دارنــد،بــرای خودشــان
“خــُسـرو” و “شیـــرین” . . . “لیـلی” و “مـَجنــون”
“رامیـن” و “ویـس” . . . “پیــرمــَرد” و “پیرزَن”
“تــو” و “اون” . . .
“مــَن” و “تــَنهـآیی . . .”
چگونه رود میرود به سمت بیکرانهها<br/>
که ابر گریه میکند برای رودخانهها<br/>
<br/>
پرنده غافل است از اینکه تندباد میرسد<br/>
وگرنه باز هم بنا نمیشد آشیانهها<br/>
<br/>
و اینچنین که اینهمه زِ عشق رنج میبرند<br/>
مرا غمِ تو میکِشد در آتش بهانهها<br/>
<br/>
چراغ و چشمِ آسمان! ستارهها تو، ماه، تو<br/>
پس از تو تار میشود شبِ تمامِ خانهها<br/>
<br/>
اگرچه زخم میزنی ولی ترا نوشتهاند<br/>
به روی صفحهی دلم خطوطِ تازیانهها<br/>
<br/>
خلاصه بر درختِ دل تو باید آشیان کنی<br/>
وگرنه میسپارمش به دست موریانهها<br/>
هرگز از من مخواه که تو را فراموش کنم که من در هوای تو و برای تو نفس میکشم.چشمان ابری ام زیر سایه
آن درختی که تو را دیدم بارها باریدند و به امید دیدارت هر روز صبح با تمنا کوچه پس کوچه ها را به نظاره نشستند.شاید نشانی از تو بیابند.ای کاش دوباره بی خبر یک روز برای دیدنم بیایی،من به انتظار دیدارت همیشه چشم به راه خواهم ماند
تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست.ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم و تو را آن گونه که می خواهی دوست دارم.ای مهربان پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید.تبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم.
برای من از دل شــکسته نگو
که دلــﮯ دارم شــکسته تر از سکوتـــ
شــکسته از درد
شــکسته از زخــم
شــکسته از عشــق
تـمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،
ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .
انـدازه مـی گـیـری !
حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی !
مقـایـسـه مـی کـنـی !
و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ،
کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ،
که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ،
به قـدر یـک ذره ،
یک ثانیه حتی !
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم…!