دردودل یک دخترجوان

 

اگه من هنوز ازدواج نکردم ...

تقصیر جوش های صورتمه که کسی از من خوشش نمی آید . . تقصیر ساعت کاریمه که صبح خروس خون می روم و بوق سگ می آیم و شانس دیده شدن را از دست میدم . . تقصیر باباست که انقدر پول نداره تا چشم مردم در بیاد . .

تقصیر پسر عمومه که نفهمید عقد دختر عمو و پسر عمو رو تو آسمون بستن . . تقصیر استادمونه که جلوی همه به من ابراز علاقه کرد و باعث شد دیگه کسی جرات نکنه از من خواستگاری کنه . . تقصیر مادر شوهر عمه است می دونم بخت منو بسته . . تقصیر پسر همسایه دست راستیه که به خودش اجازه داد از من خواستگاری کنه . . تقصیر پسر همسایه دست چپیه که به خودش اجازه نداد از من خواستگاری کنه . . تقصیر تلویزیونه که تو تمام سریال هایش همه جوون ها ازدواج می کنن و اصلا به مشکلات ما جوون های ازدواج نکرده نمی پردازن . . تقصیر مطبوعاته که توی مطالبشون جوون ها از هم طلاق می گیرند و مردم را نسبت به ازدواج بدبین می کنن . . تقصیر مجلسه که به جای اجباری کردن سربازی پسرها رو وادار به ازدواج اجباری نمی کنن . . تقصیر عراقه که کلی پسرهای آماده به ازدواج ما را به کشتن داد . . تقصیر هلنده که همجنسبازی رو رواج داد تا مردا دیگر نیازی به زن گرفتن نداشته باشن . . تقصیر انگلیسه این گفتن نداره همه می دونن همیشه و همه جا کار کاره انگلیسه . . تقصیر سازمان ملله که سر درش نوشته بنی آدم اعضای یکدیگرند اما مشخص نکرده من جیگر چه کسی هستم . . تقصیر کره زمینه که جوری نچرخید من و نیمه گمشده ام به هم برسیم



موضوعات مرتبط: جوک
[ جمعه 16 اسفند 1392 ] [ 1:30 AM ] [ ]
[ ]

مدیرومنشی

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریممسافرت کارهات رو روبراه کنمنشی زنگ میزنه بهشوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کنشوهره زنگ میزنه به دوستدخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات روروبراه کنمعشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده بهشاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفتهمشغولم نمیتونم بیامپسره زنگ میزه به پدربزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روزبزنیم بیرون و هوایی عوض کنیمپدر بزرگ کهاتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگهمسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بندهمنشیزنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد مندارم میام خونهشوهر زنگ میزنه به معشوقه اشمیگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونمببینمتمعشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارمعقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریمسر درس و مشقپسر زنگ میزنه به پدر بزرگش ومیگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوضشد و میادمدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره وزنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شوکه بریم مسافرت...

 


[ جمعه 16 اسفند 1392 ] [ 1:19 AM ] [ ]
[ ]

ضدپسر...

اگرپسری بر ضد دخترها حرفی زد بدونید

ازهمه بیشتر دنبال دخترهاست و براشون له له میزنه!!

حکایتش حکایت همون گربه هست که دستش به گوشت نمیرسید می گفت پیف پیف بو می ده!

تا حالا صد تا دخترسر کارش گذاشتند و حالشو گرفتند !

....

تا حالا هر چی التماس کرده دخترای ناز ایرونی که سهله یه وزغ ماده هم تحویلشون نگرفته!!
 

توی دانشگاه نمره های ماکزیمم دخترا رو دیده و برای اینکه کسی نفهمه آی کیوش در حد کلوخه مجبوره بشینه برای دخترا حرف در بیاره

تو خونه همش به خاطر شلخته بودنش (مخصوصا موها و دماغ ) و تمیزی و خوشتیپی خواهرش مدام زدند تو سرش

از اینکه با صد نوع مدل موی مختلف و خط ریشای عجیب غریب نمیتونه قیافه مثل اژدهاشویه کم شبیه آدما بکنه به دخترای ایرونی که با آرایش زیباتر میشند حسودی می کنه

می بینه یک نفر تو دنیا پیدا نمیشه که فقط یه بار منتشو بکشه و باید یه عمر ناز کش باشه

می بینه خیلی از مردا و پسرای اطرافش (وحتی خودش) حاضرند با اشاره یه خانم همه چی شونو فدا کنند اون وقته که یه جاش به شدت میسوزه

*چندتا توصیه به پسرهای ایرونی:

ـ با داشتن هیکلی ضایع تی شرت تنگ نپوشن!!!

ـ از کلاس پنجم دبستان سه تیغه نکنن و after shave نزنن!!!!

ـ جلوی مدرسه دخترانه نایستن و سیگار چاق نکنن!!!!!!!

ـ با دیدن یک فروند دختر جو زده نشده و تیکه جواتی بار نکنن!!!!!

ـ پس از ورود به دبیرستان سیگاری نشده و گوز گوز نکنن!!!!!

ـ پس از یافتن اولین پشم در بدن خود احساس مردانگی نکنن و به فکر ازدواج نیافتن!!!!!!

ـ در مقابل دختر ها احساس بامزه بودن نکنن و کسشعر نگن!!!!

ـ ادعای با معرفتی و با مرامی وخلاف سنگین نکنن!!!!!

ـ کت وشلوار صورتی با پیراهن زرد نپوشن و کروات قهوه ای نزنن!!

ـ در آن واحدبا N تا دختر رفیق نباشن و به هر N تاشون قول ازدواج ندن!!!!!!!

ـ از ۹ سالگی پشت ماشین باباشون نشینن و خوارومادر ماشین رو به گاء ندن!!!!!!!

ـ احساس خوش تیپی نکنن و خود را دختر کش ندونن!!!!!!

و از همه مهمتر : پس از خوندن این مطالب جنبه خود را نشون نداده و مرام و با حالی خود را اثبات نکنن!!!!!!!


[ جمعه 16 اسفند 1392 ] [ 1:16 AM ] [ ]
[ ]

سوختم

ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣــــــــﺘﯽ !!؟

ﺗﻮ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑـــــــــــﺮﺩﯼ !!؟

ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﯼ

ﻭ ﺭﻓـــــــــــــــــــــﺘﯽ

ﻣـــــﻦ... ﺑﯽ ﺟﻨﺒﻪ ﺑـــــــﻮﺩﻡ

ﺳــ ــ ـــــﻮﺧــﺘﻢ !!


[ جمعه 16 اسفند 1392 ] [ 1:12 AM ] [ ]
[ ]

دلتنــــــــــــگی..

دلتنگی های من به تو رفته اند
<br/>
آرام می آیند
<br/>
در دل می نشینند
<br/>
دیگر نمی روند



موضوعات مرتبط: اس ام اسعشقی
[ جمعه 16 اسفند 1392 ] [ 1:7 AM ] [ Dash Reza ]
[ ]

گاهی خیلی دیرمی شود

 دختر، از دوستت دارم گفتنهاي هر شب پسره خسته شده بود ...

 
يک شب وقتي اس ام اس آمد بدون آن که آنرا بازکند موبايل را گذاشت زير بالشش و خوابيد !
 
صبح مادرِ پسره به دختره زنگ زد گفت : پــــســــــرم مـــــــــرده ...
 
دختره شوکه شد و چشم پر از اشک بلافاصله سراغ اس ام اس شب گذشته رفت ...
 
پـــســــــره نــوشــتـــه بـــــــود:
 
تصادف کردم با مشکل خودم را رساندم دم درخانه تان لطفا بياپائين ميخوام براي آخرين بار ببينمت ...
 
« خـــــيــــلـــــي خــــيـــــلــــــــي دوســــتـــتـــــدارم »

[ چهار شنبه 14 اسفند 1392 ] [ 4:10 PM ] [ ]
[ ]

دلیلی برای عاشقی...

یک بار دختری حین صحبت با پسری

 

 که عاشقش بود، ازش پرسید:

 
 
 

- چرا دوستم داری؟ واسه چی می گی عاشقمی؟

 
 
 

- دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا" دوست دارم

 
 
 

- تو هیچ دلیلی رو نمی تونی

 
 

 عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟

 
 

چطور میتونی بگی عاشقمی؟

 
 
 

- من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم

 
 
 

- ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

 
 
 

- باشه.. باشه! میگم... چون تو خوشگلی،

 
 

 صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی،

 
 

 دوست داشتنی هستی،

 
 

 با ملاحظه هستی، بخاطر لبخندت...

 
 
 

- دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

 
 
 

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی

 
 

 کرد و به حالت کما رفت. پسر نامه ای رو کنارش

 
 

گذاشت با این مضمون:

 
 

عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که

 
 

 نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

 
 

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

 
 

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست

 
 

 دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم

 
 

 نمیتونم دوست داشته باشم

 
 

گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم اما حالا نه

 
 

می تونبی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم

 
 

عاشقت باشم

 
 
 

اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان،

 
 

 پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

 
 

عشق دلیل میخواد؟

 
 

نه! معلومه که نه!!

 
 

پس من هنوز هم عاشقتم


[ چهار شنبه 14 اسفند 1392 ] [ 4:9 PM ] [ ]
[ ]

جمله...

  چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
    گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…

******
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …

******
    دیار عاشقی هم شهر هرت داره !
    خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن …

******
    گاهی از خیال من گذر می کنی …
    بعد اشک می شوی …
    رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …

******
    به من گفت برو گورِت رو گم کن …
    و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
    کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
    “زبانم لال !”

******
  استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید …
    شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
    من از دوری تو منقرض شدم …

******
    شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند
    تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم…


[ چهار شنبه 14 اسفند 1392 ] [ 4:6 PM ] [ ]
[ ]

...

بین دختر خانوم. . . .
تو هرچقدر هم تو زندگیت مغرور باشی به یه نفر احتیاج داری. . . .
یکی که متوجه بشه دستت رو موقع آشپزی بریدی و نگران نگات کنه!
یکی که اجازه ی پوشیدن یه سری لباسهارو بهت نده!
یکی که رفتن به یه سری جاهارو برات قدغن کنه!
یه " م ر د"



ببین آقا پسر. . . .
یه قانونی هست که میگه:
تو هرچقدر هم که قوی باشی به یه نفر احتیاج داری. . . .
یکی که وقتی از خستگی با جوراب خوابت میبره اونارو از پات در بیاره!
یکی که تو مهمونی برات میوه پوست بگیره!
یکی که بهانه ی از خواب بیدار شدنت باشه!
"یه ز ن"


[ چهار شنبه 14 اسفند 1392 ] [ 3:57 PM ] [ ]
[ ]

داستان غم انگیز یک دختر پسر عاشق

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لونا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لونا 3 روز بود با کسی حرف نزده  بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لونا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لونا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لونا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کرد و جواب داد : خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لونا گفت : بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد : من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه  و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل از اینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود  sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیز و هر کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم از این موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لونا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تو رو بزنه من با یه لگد اونو به اون طرفتر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی . بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و از اون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لونای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش  

دوستدار تو (ب.ش)

لونا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کرد و گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت: آره دخترم می تونی بشینی

لونا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت : پدر و مادر لونا اومدن دنبال لونا برای مراسم ختم یکی از بستگان

لونا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لونا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتاد و دیگه هم بلند نشد 

آره لونای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لونا همیشه این شعر و تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          آغاز کسی باش که پایان تو باشد


[ چهار شنبه 14 اسفند 1392 ] [ 3:47 PM ] [ ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 34 35 36 37 38 ... 44 صفحه بعد